شگفتی ها.....
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
چهارشنبه 87 تیر 19 ساعت 4:48 عصرپایان ..

سلام دوستای خوبم...می خوام یه چیزی رو بگم تصمیم دارم برای همیشه یا به قول فاطمه جونم تا اطلاع ثانوی  از شما هاخداحافظی کنم وشاید دیگه مطلب نریختم...من با یک عشق وعلاقه ی خاصی این کار رو شروع کردم ومی خواستم خیلی کارها بکنم وامیدوار بودم تابستان خوشی رو با هم بگذرونیم  اما یه اتفاقی افتاد که تمام انگیزه ام روگرفت. وشرمنده ی شما شدم. انتظار داشتم که یکی از دوستام  به من در راه رسیدن به هدفم کمک کنه ولی.....................................................

از معلم گلممممممم متشکرم که من رو در این مدت راهنمایی کرد.امیدوارم حسابی خو ش بگذرونید..

صمیمانه از شما  دوستان عزیزمممممممم می خوام که برام از ته ته قلبتون دعاکنید....

خلاصه حلالم کنین...شما رو به خدای بزرگ می سپارم..

این هم اخرین اپم برای همیشه یا تا اطلاع ثانوی(نمی دونم چرادلم گرفته.. )

دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را

به میهمانی گلهای باغ می آورد

و گیسوان بلندش را به بادها می داد

و دستهای سپیدش را به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال با من رفت

و در جنوب ترین جنوب با من بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی که . . .   - دگر کافی ست.   حمید مصدق                    

 زندگی

زندگی رسم خوشایندیست

 زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه عادت از یاد من و تو برود

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد

خدایا: 

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود خواهم آموخت    


متن فوق توسط: فائزه ورویا نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

درباره خودم
شگفتی ها.....
فائزه ورویا
لوگوی من
شگفتی ها.....
اشتراک در خبرنامه